شیوه روش تدریس به تالیف آنا آرتا بالیوسکایا

یکی از مهمترین عوامل سازنده که در آموزش هنرها به ویژه هنر موسیقی کارساز بوده و هنرمندان بزرگی را به جامعه معرفی کرد، شیوه تدریس و برخورد مناسب استادان با هنرجویان بوده است.
آموزش موسیقی باید از کودکی آغاز گردد بدون درنظر گرفتن این که استعداد موسیقایی در کودکان شکوفا شود یا نشود.
اغلب اوقات استعداد موسیقی ناگهانی شکوفا نمیشود. ولی در سن ۴ یا ۵ سالگی آشنا کردن کودک با موسیقی آسان تر است تا موسیقی برای او دوست داشتنی شود و بتواند درک کند.
زیرا در این سن کودک نه تنها به درک اطراف خویش می‌پردازد بلکه میخواهد آنرا تقلید و قوای خود را در آنچه احساس می‌کند بسنجد.
نکته مهم و مسئله دشوار این است که تمرین موسیقی در زندگی کودک باید از راه طبیعی وارد شود.
مثلا از عروسک بازی دخترانه و بازی سربازهای پسرانه دور نشود.
کودک  در دوران نخستین آموزش موسیقی محیط خانواده بسیار مهم است. کودکی خوشبخت است که خانواده و اطرافیانش به گرفتاری های روزمره زندگی توجه نکنند بلکه با نیروی خستگی ناپذیر همه دشواری ها را پشت سر بگذارند. حتی اگر موسیقی را نیاموخته باشند.
همچنین بر آموزش هرروزه تاکید فراوان می‌شود زیرا فقط با چنین کمکی موسیقی برای کودک به خود زندگی تبدیل می‌شود. نه یک مشغولیت اجباری.
خانواده ای که سواد موسیقی ندارند برای کمک به هنرجوی خود به ویژه در دوره اول آموزش باید تاحدی درس‌ها را بیاموزند تا بتوانند یاری برسانند.
هنرآموزی که با هنرجویان کوچک سروکار دارند باید در درس‌ها محیط شاد و آزاد فرآهم آورد و تصور آن‌ها را بیدار کند. و همینطور وظیفه دارد نه تنها موسیقی را به کودک بیاموزد بلکه او را با موسیقی تربیت کند.
هنرآموز با انتخاب قطعات درست کودک را در موسیقی غوطه ور می‌کند تا کودک بتواند فعالانه عمل کند و تصویر موسیقایی خلق کند.

حتی قطعه ای کوچک باید در ذهن هنرجو تصویر کلی بسازد تا او را جذب کند.
همزمان با افزایش علاقه به موسیقی درکودک باید عشق به تمرین کردن را نیز به آنها آموخت.
کودکان گاهی در آثار پراحساس و دشوار بیشتر پیشرفت میکنند تا در آثار ساده و دردسترس که هیچ شوقی در آنها ایجاد نمی‌کند.
هنگامی که تمرینات آموزشی برای پیانو و هنرجو دشوار است نباید بر اجرای آن اصرار ورزید تا آن آثار کاملاً صیقلی شوند.
رشد شخصیت و فراگیری تدریجی هنرجو اصول اجرایی جدید را تکامل می‌بخشد. 
پروفسور پوخالسکی چنین می‌پنداشت که رشد طبیعی و معمولی هنرجو مهم‌تر از اجرای کامل نمایشی است.
اجرای زودرس کامل برای او آینده موفقی درپی نخواد داشت.
اجرا باید همزمان با درک و فهم نوازنده به پختگی برسد.
در بسیاری از نکات که هنرجو آن‌ها را احساس نمی‌کند و نمی‌شنود و در قطعات اجرا نمی‌کند، فردا یا یکماه یا سال بعد در همچنین هنرجویان باید رپرتوار گذشته را به یاد داشته و مسلح باشند. هنرجو همه آنچه در درس ها آموخته باید در معرض عموم قرار دهد و باید برای تماشاچیان، آشنایان و خانواده در کنسرتی بنوازد و چنان اجرا کند که در کیفیت کار او تعهد آن را احساس کنیم. هنراموز باید در کنار هنرجو گام بردارد و هر عاملی که نیازش نیست از سر راه او بردارد. باید به هنرجو کمک کند که ویژگیهای شخصیتی خود را نشان دهد.
پس هنرجو باید بیشتر درصحنه اجرا کند چون در اینصورت کمبودها و شایستگی هایش آشکار می‌شود. زیرا در کنار دشواری ها، اراده ، اعتماد به نفس و شکیبایی می‌آموزد که در روند  تکامل او اهمیت دارد و هنرآموز نیز او را بهتر خواهد شناخت.
هنرجو برای دست یافتن به تکنیک نباید ساعتهای زیادی تمرین کند بلکه موسیقی باید در او احساس ضرورت تمرین کردن را ایجاد کند که در پی آن است که تکنیک زاده می‌شود.